الان سلول کوچولوهایی که تنها مونده بودن با همراهی نیروهای کمکی، تو رگ های من شروع کردن به سر و سامون دادن به اوضاع. تمام مدتی که زیر سرم بودم، داشتم به نحوه عمل سلول هام فکر می کردم تا این طوری زمان بگذره، زمانی که گاهی یک ساعتش، به اندازه یک عمر کش میاد.
منبع
درباره این سایت