دلم برای خوابیدن زیر درخت و بیدار شدن با نم نم بارونی که از لا به لای برگ ها، آروم می چکه روی صورتت و بیدارت می کنه، تنگ شده. برای خوردن یک ناهار ساده زیر همون درخت، و تکیه دادن بهش و لبخند زدن به دنیا، اگرچه دنیا روی زیباش رو از ما پنهون کرد. دلم برای همه دشت های سبز کمرنگ که با گل های ساده و صمیمی وحشی، وز وز زنبورها رو به خودشون جلب می کنن تنگ شده، در حالی که توی مغزم هزاران بد و بیراه قل قل می زنه که باید نثار عاملین زندگی سگی این روزها بشه. منبع
درباره این سایت